زبانحال عبدالله بن الحسن علیه السلام
قصۀ هیــچ کسی مثــل من آغــاز نشد هیچ کس مثل من اینگونه سرافراز نشد هیچ عاشق پی معشوق خود اینقدر نرفت هیچ عشقی به نگــار اینقَدَر ابراز نشد هیچ کس لحظۀ جان دادن و پرپر زدنش با دو دستان پُـر از عاطفه ات نــاز نشد به روی سیـنـه تان تا دم آخــر مــاندم مقتل هیچ کس این قدر پر از راز نشد با سرِ نیــزه مــرا از تو جــدایم کردند قامت هیچ کس اینگـونه ور انـداز نشد خــودمانیم ولی بهــر عــلی اکـبــر هم ایـنـقــدر وسعت آغــوش شما بـاز نشد از حــرم تا دم گــودال پـر و بـال زدم هیچ پــروانه چـنین لایــق پــرواز نشد بیت بیت بـدنــم مرثــیــه ای می طلـبـد غزلی مثل من اینگونه در ایجــاز نشد خواستم تا نگــذارم ســرتــان را ببرند سر و جان دادم و انگـار ولی باز نشد من کریم ابن کــریـمـم، کـرمی کن آقا افت دارد بنــویــسند که جــانـبــاز نشد تکه تکه بــدنـم زیــر ســمِ اسبان رفت بعد از این بهر کسی قامتم احـراز نشد |